محل تبلیغات شما

الان حرفی واسه گفتن ندارم ولی نمی دونم چرا ویر نوشتن در اینجا گرفتم. اون حس های گذشته گرایی متاسفانه این روزها داره قوی  میشه ولی در نهایت از گذشته چیزی در نمیاد. حتی تجربه هاش هم به درد نخوره چه برسه به بقیه چیزهاش! ولی هی دلم میخواد، دلت می خواد چی؟! دلت می خواد چی دختر!ول کن، بس کن! 

ولی  احساس می کنم تاریخ بیست و سوم تیر برام آشناست! شاید تاریخ یکی از سرمشق های کلاس خوشنویسی بود! هه ! بعد از ده سال!

آخ! تازه تنهایی ها از این هم بیشتر می شه. 

می دونم در نهایت تنها راه منظقی اینکه فکر کنی هر چه گذشته ، گذشته! هر چند در نهایت نمی گدره و زخم هاش هیچ وقت خوب نمیشه! ولی چه میشه کرد. یه زندگی بیشتر نداریم. قرار نیست همیشه تاوان خطاهای خودمون و دیگران رو بدیم.

 

"لال شد و مرغ و نغمه رفت از یاد."

 

تا غم بی تکیــــ.ــه گاهی را به چشمانت نبِِـــ.ــنم....

نور آرام به درخت تابید...

ben yor.gun seyyah.ım sen güzel siy.ahım

ولی ,گذشته ,نهایت ,  ,هاش ,تاریخ ,در نهایت ,دلت می ,می خواد ,، گذشته ,هیچ وقت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها